ای پرنده ی مهاجر سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تو همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده ی های خلوت
تا بخوای برگردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نیشی
دلخوشیم به اینکه شاید سحر و یه روز ببینیم
برقرار باشی و سبز ، گل من تازه بمون
نفسم پیشکش تو ، جای من زنده بمون
باغ دل بی تو خزون ، موندنی باش مهربون
تو که از خود منی ، منو از خودت بدون
غزل و قافیه بی تو همه رنگ انتظاره
این همه شعر و ترانه همه بی عطر و بهاره
موندنی باشی همیشه لب پائیز و نبوسی
نشه پرپر شی عزیزم مهربونم گلم نپوسی
واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پائیز رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگه
این شعر از احسان یاورانی هستش که سیاوش
اونو خونده